ای به داد من رسيده تو روزای خود شکستن
ای به داد من رسيده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من
ای تبلور حقيقت توی لحظه های ترديد
تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشيد
اگه باشی يا نباشی برای من تکيه گاهی
برای من که غريبم تو رفيقی جون پناهی
ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم
وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی هر سايه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانيه شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترين لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشيدی
برام از روشنی گفتی پرده شب و دريدی
ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولين عشق ای رفيق اخر من
به سلامت سفرت خوش ای يگانه ياور من
مقصدت هر جا که باشه هر جای دنيا که باشی
اونور مرز شقايق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفيق دست بی ريای من بود
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen