Samstag, 19. Mai 2007

ای به داد من رسيده تو روزای خود شکستن





ای به داد من رسيده تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من

ای تبلور حقيقت توی لحظه های ترديد
تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشيد

اگه باشی يا نباشی برای من تکيه گاهی
برای من که غريبم تو رفيقی جون پناهی

ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی هر سايه کسی بود واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانيه شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترين لباس من بود

تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشيدی
برام از روشنی گفتی پرده شب و دريدی

ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت

ای طلوع اولين عشق ای رفيق اخر من
به سلامت سفرت خوش ای يگانه ياور من

مقصدت هر جا که باشه هر جای دنيا که باشی
اونور مرز شقايق پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفيق دست بی ريای من بود

Keine Kommentare: