سلام به همه گلبرگاي گل سرخ دوستي
بي چارپا و چراغ
بي آب و آينه
بي نان و نوازشي حتي
تنها کوله يي کهنه و کتابي کال
و دلي که سوختن شمع نمي داند
کوله بارم
پر از گريه هاي فروغ است
پر از دشتهاي بي آهو
پر از صداي سرايدار همسايه
که سرفه هاي سرخ سل
از گلوگاه هر ثانيه اش بالا مي روند
پر از نگاه کودکاني
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ي خواب نمي رساند
مي دانم
کوله ام سنگين و دلم غمگين است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نيامدم که بمانم
تنها به اندازه ي نمباره يي کنارم باش
تمام جاده هاي جهان را
به جستجوي نگاه تو آمده ام
پياده
باور نمي کني ؟
پس اين تو و اين پينه هاي پاي پياده ي من
حالا بگو
در اين تراکم تنهايي
مهمان بي چراغ نمي خواهي
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen