Mittwoch, 28. März 2007

به شب سوگند بي رويت سحرگاهي نمي خواهم






به شب سوگند بي رويت سحرگاهي نمي خواهم
به شام تيره جز چشمت دگر ماهي نمي خواهم
به روي غير مي بايد مزو نبدم نگاهم را
که شد هجران چشمانت نظر گاهي نمي خواهم
بهشت جاودان را گو که براغيار ارزاني
که من جز دولت عشقت به دل جاهي نمي خواهم
اگر افسوس بتواند دگرگون سازد اين دنيا
من از الطاف رباني بجز آهي نمي خواهم
وگر شام سير روزان دگر فردا نمي گردد
به جز راه فنا ديگر ز حق راهي نمي خواهم
به طوفان بلا دل را سپردم ي جلال از غم
که اين دنياي فاني را قد گاهي نمي خواهم
مرا اکنون بخواه اي گل که محجوبانه مي گويم
به پيري عهد عشقم را دگر خواهي نمي خواهم
شب هجرانت از سري به صبح مرگ مي خندم
که را گويم که جز رويت سحر گاهي نمي خواهم

Keine Kommentare: