باز بر لبهای ما لبخند شادی ها دويد
باز بر لبهای ما لبخند شادی ها دويد
باز بر بام دل ما مرغ خوشی ها پريد
باز بر بار تمنا سايه افگند ابر شوق
باز نور عشق ما از قلب ظلمت شد پديد
باز شاه حسن در دشت محبت خيمه زد
باز خورشيد وصال از مشرق خاور دميد
باز پيک خوشخبر آمد ز سوی ملک عشق
باز نور رحمت يزدان ز عرش الله جهيد
باز بلبل نغمه خواند در بستان زندگی
باز شاهين مراد در صخره سايه گستريد
باز اشک شوق جاری شد ز بحر ديده ها
باز انوار درخشان چادر ظلمت دريد
باز عيسی با دم خود مرده ها را زنده کرد
باز بوی ياد يوسف از سوی کنعان وزيد
باز بزم ما درخشان شد ز نور جلوه ها
باز قلب ما ز شوق ديدن مولا تپيد
باز ساقی خرابات جام می لبريز کرد
باز مستان بهر اين روز مبارک بزم چيد
باز از بهر دعا دست جماعت شد بلند
باز قد های همه از بهر تکبيرش خميد
باز نقاش خرد آهنگ نقاشی نمود
باز رخسار علی را در رخ مولا کشيد
باز الله قدرت خود را عيان کرد در جهان
باز مولانا علی را طور ديگر آفريد
باز بر تخت امامت تکيه زد مولای ما
باز مولا را محمد (ص) جانشين خود گزيد
باز در گوش گدا فرياد شادی شد بلند
باز فرخنده جلوس حضرت او را شنيد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen