Samstag, 19. Mai 2007

هر چه هست از دست تنهايي مي کشم


از دلــي بيگانه منـت مي کشم


هر چه هست از دست تنهايي مي کشم


گريه را تا مرگ وسعت مي دهم


غصه را تا مرز بـي نهايت مي کشم


هر چه هست از دست اين تنهايي


لحظه هاي بي طراوت خيلي مي کشم


محنت از نامـحرمان اين ديار


سالها از روي عادت ، تنهايي مي کشم


در کتاب غربت شبهاي تنهاييم


خط سرخي بر روي اصالت مي کشم


گاهگـاهي روحـم تب مي کند


زندگي را در زندان تنهايي مي کشم


اين فصل تنهاي من وقتي که مرد


دست از هر نوع شکايت مي کشم

Keine Kommentare: