هر چه هست از دست تنهايي مي کشم
از دلــي بيگانه منـت مي کشم
هر چه هست از دست تنهايي مي کشم
گريه را تا مرگ وسعت مي دهم
غصه را تا مرز بـي نهايت مي کشم
هر چه هست از دست اين تنهايي
لحظه هاي بي طراوت خيلي مي کشم
محنت از نامـحرمان اين ديار
سالها از روي عادت ، تنهايي مي کشم
در کتاب غربت شبهاي تنهاييم
خط سرخي بر روي اصالت مي کشم
گاهگـاهي روحـم تب مي کند
زندگي را در زندان تنهايي مي کشم
اين فصل تنهاي من وقتي که مرد
دست از هر نوع شکايت مي کشم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen