Samstag, 19. Mai 2007

ما را ز دست عشـق تـو، پـاي فرار نيست




گــوينـد روي يــار به كس آشكــار نيست .... در چشم من كه هيچ بجـز روي يـار نيست

گــوينـد در بهـــار دمــد گــــل ولــي مــرا .... گلهـاست در نظـر كه يكي در بهـار نيست

خارست و گل، بهر چمن و سيـنه مراست .... گلهـاي دسته دسته كه در دسـت خار نيست

ويرانه پيكــري كــه نبــاشد خـــراب درد .... بيچاره سيـنه اي كه به عشقش دچار نيست

بي بـوس و بي كنــار بود يــار، يــار من .... در سينه است ، حاجت بوس و كنار نيست

از شـش جهــت گرفتـه سـر راه سيــر ما .... ما را ز دست عشـق تـو، پـاي فرار نيست

Keine Kommentare: