بر خیز که برخیزیم
هنگامه
بر خیز که برخیزیم
با حادثه بستیزیم
از مرگ نیندیشیم
وز معرکه نگریزیم
تا جهل و ستم با ما دیگر نکند پیکار.
بر خیز که برخیزیم
هنگامه بر انگیزیم
بی ترس ز جا جنبیم
وز واهمه پرهیزیم
گر خلق میان بندد کاری نبود دشوار.
بر خیز که برخیزیم
با ظلم در آویزیم
هر جا سر دژخیمیست
از کنگره آویزیم
زین به نتوان دادن پاداش ستمکردار.
بر خیز که برخیزیم
تا خصم کهن دیزیم
گر کوه گرانپای است
ما سیل سبک خیزیم
وز ما ته و بالایش یکسان شود و هموار.
آنگه من و تو با هم
چون جان و تن آمیزیم
جای دژ ویرانی –
طرح دگری ریزیم
عشرتکده یی سازیم زین دخمۀ تنگ و تار
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen