میخواستم عشق را چنین وصف نمایم که عشق ستاره شبانگاهی و صبحگاهی است در آسمان
میخواستم عشق را چنین وصف نمایم که عشق ستاره شبانگاهی و صبحگاهی است در آسمان
ابری زندگی. و یا عشق نور هر قلب٬ گرما بخش جان و رؤیای جاودانگی است. عشق خود زندگی است و زندگی ورای عشق هیچ نیست.
ولی وقتی به تأثیر عشق بر جانم مینگرم میبینم که عشق بسی فراتر از آن است که بر زبان میآید. نیروی عشق چنان پر قدرت و سحرانگیز است که میتواند همه فاصلهها میان عاشق ومعشوق را بردارد. فاصلههایی که اگر به عقل باشد، هر یک از آنها میتواند یک زندگی را نابود سازد، اما عشق از همان فاصلهها، محرکی میسازد تا جان معشوق را با عاشق پیوندی فزونتر دهد. عشق هوش از فرزانه و عاقل میبرد و چنان میکند که عاشق هیچ نبیند جز معشوق.
عشق را نیروی است عظیم که همه لحظههای عاشق را برای معشوق و به یاد او میسازد و اگر لحظهای عاشق را از یاد معشوق غفلتی پیش آید، خود را نمیبخشد و کدام نیرو در دنیای ما این چنین میتواند جانی را به جانی دیگر مایل سازد و کسی را به کسی پیوند دهد؟
گمانم بر آن است که هر روز خورشید نیز به هوای دیدن عشق بر زمین از مشرق دوباره طلوع میکند تا چشم بر چشم عشق دوزد و لذت گیرد و چقدر شاد است که عشق را هر روز بر زمین میبیند.
اگر خدای مهربان را بر زمین هیچ اعجازی نبود جز عشق، کافی بود که بر خدایی خدا دلالت نماید و چه نیروی شگفتی است عشق که حتی میتواند کینهها را به مهر بدل سازد و کس را یاری آن نیست که عشق را به کینه بدل نماید.
این است توان و قدرت بی حد و مرز عشق. و این است راز آن که من خدای مهربان را بر هدیه عشق تو شاکرم و میدانم که از پس شکرش آن چنان که شاید و باید، برنخواهم آمد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen