خوشی با خوبی فرق دارد، بخاطر خوبیها از خیلی خوشیها باید گذشت
دگر مجنون نخواهم شد كه لیلی رفت از دستم
دگر با كس نخواهم گفت من دیوانه ات هستم
دگر حلاج عشقم را به مژگانت نیاویزم
دگر باور نخواهم كرد من دردانه ات هستم
اگر چون بیژن عاشق به قعر چاه تو رفتم
به جان پرویز را دیدم كه بیرون بردت از دستم
اگر فرهاد عشقم را به كوی تو فرستادم
به گیسویت قسم خوردم هنوزم عاشقت هستم
به دل امید می دادم كه روزی بینمت اما
تو هم ای دل زمن گمشو كه عشقت رفت از دستم
تو هم ای دل زمن گمشو كه عشقت رفت از دستم
تو هم ای دل زمن گمشو كه عشقت رفت از دستم
__________________
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم تو نوازشگر دستان منی
به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را
به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی
گر چه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
همه رفتند از این شهر و دلم تنها ماند
به که گویم که عمریست تو مهمان منی
گر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی ما
به که گویم که تو عمری مه تابان منی
__________________
غم دریا دلان را با که گویم
کجا غمخوار دریا دل بجویم
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشویم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen