Mittwoch, 28. März 2007

به نام انكه گلهاي عبادت را درميان عاشقان شيدا كرد




به نام انكه گلهاي عبادت را درميان عاشقان شيدا كرد



وقتي قايق كوچكه زند گيم در درياي پر تلاطم هستي غرق شدوقتي



روزگار تقدير خوش زندگيم را ناخوشايند كرد ورق زندگي



برگشتوسرنوشت من طور ديگري رقم خورد. كدامين كتابهاي نهفته دل



رابازگو كنم كه حتي قابل تصور نيست روزگارمي گذردوخزان عمرروز



رنگ بيشتري به خود ميگيرد وبرگهاي زرد نا رنجي در زيردرخت



زندگيم ميريزد وبا صداي پاي هر رهگذرخش خش برگهاي خشك وتازه



فهميدم كه دوست داشتن به ظاهردوست داشتن است دربا طن(دل)اتش



است كه خا نه دل رامي سوزاند. وقتي براي اولين بار صداي شكستن قلبم



را شنيدم وقتي احساسا تم رازير پا حس كردم وقتي زير سوال رفتن



شخصيتم را مشاهده كردم تازه فهميدم، تا به حال كلبه دستي بو دم كه با



همهان دستاهايش صفحه ي خوش زندگيم را ورق زد گذشت وگذشت تا



فر سنگها گذشت واز اصل خو د جا ما ندم انقدر تنها شدم كه كه وقتي كه



سايه اي هميشه دنبال خو دم مي ديدم حال دگر نيست.حالا من ما نده ام يك



دنيا غربت ،غر بتي كه تازه با دنيايكه ابتدايش تنهاييي مطلق است



وانتهايش نيستي مطلق حالا من ما نده ام و يك اتاق تا ريك پنجره اي به



سوي باغچه اي كه همه با من بيگا نه اند!

تو ئي كه اگر امدنت دير شود تو ئي كه اگر امد نت قصه ي پو چي باشد

((من تو را اي همه ي خوب تا دم مرگ نخو اهم بخشيد))

Keine Kommentare: